loading...
98جوک| سایت تفریحی و سرگرمی
آخرین ارسال های انجمن
ArminTak بازدید : 312 دوشنبه 19 مرداد 1394 نظرات (0)

داستان ضرب المثل مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد. 

كسي كه بلايي بر سرش آمده و تجربه تلخي از چيزي دارد ، در آن مورد بدگمان و محتاط تر می شود .
بعضی حوادث یا خاطرات تلخ ، چنان تاثیری در روح انسان می گذارد که حتی با گذشت زمان نیز فراموش نمی شود. شرایطی که به موجب یاد آوردن آن خاطره یا حادثه شود، می تواند در رفتار و عمل شخص تاثیر بگذارد. در چنین مواردی از این ضرب المثل استفاده می شود.

 

 

ArminTak بازدید : 163 یکشنبه 18 مرداد 1394 نظرات (0)

در یكى از جنگ‌ها، عده‌اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد.


وقت ضرورت چو نماند گريز
دست بگيرد سر شمشير تيز

ArminTak بازدید : 189 شنبه 17 مرداد 1394 نظرات (0)

 سگ زرد کنایه از بدی است و شغال کنایه از بدتراست . در این مثل می گوید درست است در هنگام مقایسه سگ زرد بهتر است شغال است ولی در عمل باهم فرقی نمی کنند و رفتار یکسان دارند. این مثل زمانی استفاده می شود که می خواهند دو انسان بد را باهم مقایسه کنند و می گویند یکی از دیگری بهتر است ولی هر دو یک رفتار را در زندگی دارند

 

ArminTak بازدید : 517 جمعه 16 مرداد 1394 نظرات (0)

داستان ضرب المثل مشک آن است که خود ببوید،نه آنکه عطار بگوید 

رفتار هرکس باید معرف و بیانگر فضایل و منزلت او باشد نه اینکه دیگران از او تعریف کنند.

هر چیز باید خودش خاصیت خود را نشان دهد. با تعریف کردن و گفتن این که چنین است و چنان است، نمی توان به خصوصیات و ویژگی های چیزی اضافه کرد. این مَثَل در تأکید این مطلب به کار می رود.

 

ArminTak بازدید : 180 پنجشنبه 15 مرداد 1394 نظرات (0)

 

گویند روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرت زده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد.



ArminTak بازدید : 199 سه شنبه 13 مرداد 1394 نظرات (0)

داستان ضرب المثل های ایرانی ،ضرب المثل

 

شخص ساده‌لوحي مكرر شنيده بود كه خداوند متعال ضامن رزق بندگان است و به هر موجودي روزي رسان است. به همين خاطر به اين فكر افتاد كه به گوشه مسجدي برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزي خود را بگيرد. به اين قصد يك روز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد همين كه ظهر شد از خداوند طلب ناهار كرد. هرچه به انتظار نشست برايش ناهاري نرسيد تا اينكه شام شد و او باز از خدا طلب خوراكي براي شام كرد و چشم به راه ماند.

ArminTak بازدید : 226 جمعه 02 مرداد 1394 نظرات (0)

سلیمان فرزند داود، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود، چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند.

ArminTak بازدید : 189 پنجشنبه 01 مرداد 1394 نظرات (0)

اژدهايي خرسي را به چنگ آورده بود و مي‌خواست او را بكشد و بخورد. خرس فرياد مي‌كرد و كمك مي‌خواست, پهلواني رفت و خرس را از چنگِ اژدها نجات داد....

ArminTak بازدید : 131 دوشنبه 29 تیر 1394 نظرات (0)

همانطور كه مرد مي‌بايست كارآمد و لايق باشد زن هم بايد پاك و پاكيزه و كدبانو باشد. هر وقت يك زني در پخت و پز و شست‌وشو شلخته باشد و به پاكي و طهارت اعتنا نكند اين مثل را مي‌زنند.

ArminTak بازدید : 150 دوشنبه 22 تیر 1394 نظرات (0)

در کودکی:

پسرها هر وقت شیطنت میکردند یک سیلی محکم صورتشان را نوازش میکرد

دخترها هر وقت شیطنت میکردند یک ضربه فانتزی به ماتحتشان میخورد.

خودتان قضاوت کنید : کدام ضربه درد بیشتری دارد؟

 

ArminTak بازدید : 252 دوشنبه 22 تیر 1394 نظرات (0)

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است

ArminTak بازدید : 181 جمعه 19 تیر 1394 نظرات (0)

داستان بازگو کردن راز دوست و دزدیده شدن کیسه پولها 

در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند. آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر می کردند که ِاین دو نفر با هم برادرند. با این حال که هیچ شباهتی به هم نداشتند. اما این حرف اهالی نشان از اوج محبتی بود که بین این دو نفر وجود داشت.

 

ArminTak بازدید : 157 چهارشنبه 17 تیر 1394 نظرات (0)

پسر: من اساسا معتقدم ازدواج مانعی برای پیشرفت بشره. 
دختر: من هم فکر می‌کنم ازدواج فردیت بشر را مورد هدف قرار داده. 
پسر: به راستی که مسئولیت و تعهد آدم رو فرسوده می‌کنه.

ArminTak بازدید : 103 یکشنبه 14 تیر 1394 نظرات (0)

راننده :

دیگه دارم کم کم ریپ میزنم مثل ماشینهای تصادفی شدم

اگه همینطوری پیش بره باید برم زیر دست اراقچی

قلبمم به روغن سوزی افتاده پدرعشق بسوزه

ArminTak بازدید : 206 پنجشنبه 11 تیر 1394 نظرات (0)

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردند. وقتی به موضوع خدا رسید آرایشگر گفت: «من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.»

ArminTak بازدید : 148 سه شنبه 09 تیر 1394 نظرات (0)

 در روزگاران قدیم، مرد میانسالی دو زن داشت. یکی از زنها مسن و دیگری جوان بود. هر یک از زنها، شوهرشان را خیلی دوست داشتند و تمایل داشتند که او در سنی متناسب با آنها به نظر آید.

ArminTak بازدید : 102 دوشنبه 08 تیر 1394 نظرات (0)

پادشاهی از وزیر خود خشمگین شد به همین دلیل او را به زندان انداخت.مدتی بعد وضع اقتصاد کشور رو به وخامت گذاشت. بنابراین مردم از پادشاه خود ناراضی شدند و پادشاه هرکاری برای جلب رضایت آنها نمود،موفق نمی شد.لذا دستور داد وزیر را از زندان بیاورند.هنگامی که وزیر در محضر او حاضر شد گفت:مدتی است که مردم از من روی گردان شده اند،اگر توانستی رضایت آنها را جلب کنی من نیز از گناه تو می گذرم.وزیر گفت:...

ArminTak بازدید : 189 یکشنبه 07 تیر 1394 نظرات (0)

حاج آقا(قاضی): خودتونو کامل معرفی کنید…

- شوهر: کاظم! برو بچ بهم میگن کاظم لب شتری! دیلپم ردی! ۲۳ ساله!

- زن : نازیلا! لیسانس هنرهای تجسمی از دانشکده سیکتیروارد فرانسه! ۲۰ ساله!

– حاج آقا : چه جوری با هم آشنا شدید؟

ArminTak بازدید : 141 یکشنبه 07 تیر 1394 نظرات (0)

 

رمضان پارسال بود که تو خونه بودم یه سره پشت سیستم و کارای بیکار و علاقی و .... حال حوصله بیرون رفتن رو نداشتم..

تو اون موقع ها هم یه رفیق داشتم که خیلی باهم فاز بودیم رفیق تو این انجمن هم هست نام کاربریش نمی گم شاید راضی نباشه

ArminTak بازدید : 240 شنبه 06 تیر 1394 نظرات (0)

چند روز پیش، "یولیا واسیلی اونا" پرستار بچه‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم.
به او گفتم: - بنشینید یولیا.می‌دانم که دست و بالتان خالی است، اما رو در بایستی دارید و به زبان نمی‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی روبل به شما بدهم. این طور نیست؟
-
چهل روبل.

ArminTak بازدید : 119 چهارشنبه 03 تیر 1394 نظرات (0)

پيرمردي تنها در يکی از روستاهای آمريکا زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش را شخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود. تنها پسرش بود که مي توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .

 

ArminTak بازدید : 111 چهارشنبه 03 تیر 1394 نظرات (0)

ميگويند در کشور ژاپن مرد ميليونري زندگي ميکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق کرده بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود.

 

 

ArminTak بازدید : 162 سه شنبه 02 تیر 1394 نظرات (0)

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

 

ArminTak بازدید : 224 دوشنبه 01 تیر 1394 نظرات (0)
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ا
ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم

ArminTak بازدید : 127 یکشنبه 31 خرداد 1394 نظرات (0)

 

سال 84 بود... 

یه پنجره و یه نگاه و دو تا چشم عاشقم کرد. .
 
کاش اون روزا برگرده ای کاش . . . با هر نگاهش میمردم و زنده میشدم . بعدا فهمیدم که از خدا میخواسته که من دوسش داشته باشم.
ArminTak بازدید : 140 جمعه 29 خرداد 1394 نظرات (0)

آن شب وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است. دستش را گرفتم و گفتم “باید راجع به موضوعی باهات صحبت کنم”. او هم آرام نشست و منتظر شنیدن حرف‌های من شد. دوباره سایه رنجش و غم را در چشماش دیدم. اصلاً نمی‌دانستم چه طور باید به او بگویم، انگار دهنم باز نمی‌شد.
هرطور بود باید به او می‌گفتم و راجع به چیزی که ذهنم را مشغول کرده بود، با او صحبت می‌کردم. موضوع اصلی این بود که می‌خواستم . . .

alireza بازدید : 206 سه شنبه 19 خرداد 1394 نظرات (0)

داستان  عاقبت گرگ زاده گرگ شود

سایت تفریحی سرگرمی نود و هشت جوک دات کام

با عرض سلام به کاربران محترم جوک|جوک جدید" target="_blank">98جوک|جوک جدید

در این پست از نود وهشت جوک برای شما عزیزان داستانی بسیار زیبا و پسند آموز بنا به

ضرب المثل داستان  عاقبت گرگ زاده گرگ شودآماده کرده ایم.امیدواریم باز خواندن این داستان

زیبا لذت ببرید.برای خواندن داستان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.منتظر نظرات شما هستیم.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 348
  • کل نظرات : 39
  • افراد آنلاین : 15
  • تعداد اعضا : 61
  • آی پی امروز : 77
  • آی پی دیروز : 59
  • بازدید امروز : 173
  • باردید دیروز : 226
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 872
  • بازدید ماه : 872
  • بازدید سال : 42,142
  • بازدید کلی : 618,828